معنی مسجد ملک

حل جدول

مسجد ملک

از بناهای تاریخی کرمان

از بناهای دوره سلجوقی در کرمان

فارسی به عربی

مسجد

مسجد

لغت نامه دهخدا

مسجد

مسجد. [م َ ج ِ](ع مص) سر بر زمین نهادن.(تاج المصادر بیهقی).

مسجد. [م َ ج ِ](ع اِ) فراء گوید در باب نصر چه اسم و چه مصدر، بروزن مَفعَل است مگر لغاتی چند که با کسر آمده چون مسجد و مطلع و مشرق و...(از منتهی الارب). محل و موضعی که در آنجا سجده کنند و هر محلی که در آن عبادت کنند، و از آن جمله است اطلاق مسجد بر «جامع». و گویند مسجِد بالکسر.اسم است محل عبادت را. خواه در آنجا سجود بکنند یا نکنند، و هر گاه فعل و عمل آن موردنظر باشد، آن را طبق قیاس، مسجَد گویند بفتح جیم، و این عقیده ٔ سیبویه است.(از اقرب الموارد). مکان معین خاص که برای اداء نماز وقف کنند.(کشاف اصطلاحات الفنون). مزگت و خانه ای که در آن نماز می خوانند.(ناظم الاطباء). مزگت. مزکت.(منتهی الارب). جای عبادت مسلمانان. خانه ٔ خدا. محل سجود. جای نماز خواندن. نمازگاه. نمازگه. خانه ای که برای گذاشتن نماز سکنه ٔ کوئی یا محلتی یا شهری سازند. بیت اﷲ. خانه ٔ خدا. ج، مَساجد.(منتهی الارب).
مساجد اولیه ٔ مسلمین، عبارت از قطعه زمینی وسیع و تقریباً مربعشکل بود که اطراف آن را چهار دیوار یا خندق احاطه می کرد، و در سمت قبله سقف کوچکی داشت که بر ستونهایی از تنه ٔ نخل و غیره استوار گشته بود، و در این زمان مساجد را مئذنه نبود و این نقشه اساس تمام مساجد اسلامی گشت. اکنون اغلب مساجد دارای قسمتی میانه است به نام صحن که روی آن باز است و گاهی مسقف و اطراف آن چهار رواق دارد که وسیعترین آنها رواق قبله است که محراب نیز در آنجا قرار دارد، و هر مسجدی دارای یک یاچند مئذنه است. از قرن پنجم هجری نظام جدیدی در استفاده از مسجد متداول شد و آن داخل شدن مدارس در آن است و برای تناسب با محیط تدریس مذاهب، و مسکن دادن به طالبان علم، در نقشه ٔ مساجد تغییراتی حاصل شد، در این هنگام مسجد از یک صحن روباز تشکیل می شد که اطراف آن را چهار ایوان عمود بر هم احاطه می کرد و در طبقه ٔ دوم این ایوانها اطاقهایی بود برای سکونت طلاب علم و استادان.(از الموسوعه العربیهالمیسره). نخستین مسجد را حضرت محمد(ص) در مدینه(یثرب) در کنار خانه ٔ خود ساخت. زمین آن خوابگاه شتران بود و پیغمبر آن را از صاحبش خرید. سپس خلفا و حاکمان و پادشاهان بر وسعت آن افزودند و در تزیین آن کوشیدند. در زمان امویان(در فاصله ٔ قرن اول و دوم هجری) با شرکت استادان بیزانس شیوه ٔ معماری یونانی در ساختمان مسجد به کار رفت. سپس مسلمانان شیوه ٔ مزبور را آموختند و تغییراتی در آن دادند و بمرور زمان برخی از کلیساها به مسجد مبدل شد. بدین طریق که جهت بنا را از مشرق بسوی مکه تغییر دادند. از آنجایی که برای بسیاری از مسلمانان رفتن به مسجد بزرگ پنج باردر روز دشوار و دور بود، و در آغاز امر در هر شهر بیش از یک مسجد بزرگ وجود نداشت، پس از گذشت زمان به موازات مسجد بزرگ هر شهر که مخصوص برگزاری نماز جمعه بود، و مسجد مزبور را هم اصطلاحاً مسجد جمعه یا مسجدجامع می نامیدند، مساجد کوچک کویها حتی در روستاها بوجود آمد که اختصاص به نمازهای پنجگانه داشت. سابقاًدر ایران، گذشته از مساجد جامع، هر کویی دارای مسجدی بوده که گذشته از محل برگزاری نمازهای پنجگانه، محل اجتماع ساکنان کوی نیز بوده است. در دوران متأخر در هر شهر بزرگ چند مسجد جامع و صدها مسجد کوچک، صرف نظر از مصلاهای خانگی که در املاک شخصی بزرگان و توانگران وجود داشته پدید آمد. مساجد جامع در آغاز فقط در شهرها وجود داشتند، ولی بعدها، یعنی از حدود قرن ششم هجری، در برخی روستاهای بزرگ هم احداث گشتند. هر جا که مسجد جامع نداشت نماز جمعه را(در صورت وجود حداقل چهل نمازگزار) می توانستند در مسجد کوی، و یا در صورت فقدان آن در هوای آزاد برگزار کنند. صحرانشینان که غالباً فاقد مسجد بودند، نماز جمعه را عادهً در هوای آزاد می گزاردند و البته روی بسوی قبله می کردند. در هر مسجدی اعم از جامع یا مسجد کوی و یا دهکده، در جدار خلفی آن که همیشه بطرف مکه یا قبله است «محراب » وجود دارد. بعضی مساجد بزرگ چندین محراب دارند. محراب طاقنما گونه ای است و معمولاً به آیات قرآن مزین است. بعد از نیمه ٔ دوم قرن دوم هجری در برابر محراب، چراغدان گذاشتند، و بعدها شمع و قندیل پدید آمد و مسجد را با قالی مفروش کردند. سمت راست محراب، منبر قرار دارد و آن کرسی مرتفعی است با چند پله برای استفاده ٔ امام و واعظ و به هنگام نماز جمعه خطبه از بالای آن خوانده می شود. منبر فقط در مسجدهای جامع وجود داشت و مسجدهای کوی فاقد آن بودند و امتیاز اصلی مساجد جامع در برابر مساجد کوی در همین بود.
در شهرهای آسیای میانه و برخی نقاط ایران مساجد خاصی که «عیدگاه » بوده و حیاط وسیعی داشتند بوجود آمد و مردم مسلمان شهردر عیدهای بزرگ یعنی عید فطر و عید قربان در این مساجد گرد می آمدند. به مرور زمان انواع معماری مساجد پدید آمد. در ایران بیشتر دو نوع معماری در ساختمان مساجد معمول است. نوع اول را فاتحان مسلمان با خود به ایران آوردند، و این نوع از لحاظ نقشه و ویژگیهای معماری تقلید از شیوه ٔ معماری اولین مساجد مسلمین بوده است(مثل مسجد امویان در دمشق مربوط به قرن دوم هجری و مسجد بزرگ عمروعاص در فسطاط مصر مربوط به قرن اول هجری و مسجد بزرگ کوفه در عراق مربوط به قرن اول هجری). این نوع مساجد در آن ممالک و در ایران بطور اعم دارای حیاطی مربع یا مربع مستطیل هستند که در اطراف آن طاقنماهایی زده شده و یا دالانی وجود دارد و حوض و یا فواره ای برای وضو دارد و در عرض واقع شده، یعنی به پهنا ممتد است نه به درازا. محل نماز بوسیله ٔ طاقهای گشاده که بر ستونها زده اند به حیاط مربوط می شود. قدیمی ترین نمونه های این نوع مساجد در ایران عبارتند از: مسجد خلیفه مهدی در ری نزدیک طهران(پایان قرن دوم هجری) که فقط پایه اش بر جای مانده است. مسجد تاری خانه در دامغان(قرن سوم هجری)، مسجد جامع نائین(قرن چهارم هجری)، مسجد دماوند(قرن پنجم هجری) و غیره. در نوع دوم این گونه اماکن(مسجد، مدرسه، مرقد)سنت معماری ایرانی زمان ساسانیان ملحوظ گشته است. در این نوع مساجد بخش اصلی را شبستان تشکیل می دهد یعنی بخش مقدس مسجد با محراب اصلی و منبر که بالنسبه بنای کوچک مربع و یا هشت گوشی است و ستون ندارد و قبه ای بر آن قرارگرفته. این قبه یا گنبد مخروطی، مدور و بعدها شلجمی شکل و یا به شکل خربوزه ٔ قاچ قاچ با سردری مستطیل شکل(پیش طاق) است که در آن ایوان بلندی زیرطاقی مدور یا خدنگی شکل قرار دارد. از این ایوان دری به «حرم » گشوده می شود که به شکل ایوان است ولی از لحاظ ابعاد خیلی کوچکتر است. در طرفین حرم گاه نمازگاههایی قرار دارند که بوسیله ٔ ردیفهای ستون تقسیم شده اند و ستونها در صحنهای باریک مطوقی واقع است. ایوان بزرگ ورودی از طریق حیاطی چهارگوش یا مستطیل به شبستان منتهی می شود. این حیاط حوضی برای وضو دارد و در اطراف آن طاقنماها وجود دارد که غالباً دو طبقه است و چهار ایوان بلند به چشم می خورد هر یکی در مرکز هر ضلع حیاط(یکی از این ایوانها، چنانکه گفته شد، مدخل حرم است). درقرنهای پنجم و ششم هجری در این نوع مساجد طاقهای خدنگی شکل بیشتر رواج یافت. مساجد جامع تبریز و گلپایگان و قزوین و اردستان و مسجد جمعه ٔ قدیمی اصفهان(قرن نهم هجری) ومسجد کبود تبریز(قرن نهم هجری) و مسجد گوهرشاد مشهد(قرن نهم هجری) و مسجد صفویان اردبیل(قرن دهم هجری) و مسجد شاه اصفهان(آغاز قرن یازدهم هجری) و غیره از این نوعند.
نقاشی مذهبی و تصویر ائمه در اسلام مجاز نیست، تصویرانسان و بطور اعم موجودات زنده را اسلام بت پرستی میداند، بدین سبب تصویری در مساجد دیده نمی شود. در عوض تزیین دیوارها و ایوانها و منبرها و محرابها به حد زیاد معمول است. تزییناتی از روی اشکال مطرز گیاهها و صور هندسی و کوکبی شکل با نوشته های زیبا و پرنقش و نگار عربی آیات قرآن تلفیق می گردد(به خط کوفی، نسخ، ثلث و غیره). این تزیینات به یاری قطعات آجر پخته و کنده کاری بر روی سنگ و یا گچ بری صورت می گرفته. از قرن ششم هجری و بخصوص از قرن هشتم به بعد در ایران و کشورهای نزدیک آن تزیین دیوارها و ایوانها و گنبدها را بوسیله ٔ روپوش کاشی و یا موزائیک چند رنگ کاشی با نوشته های زیبا بعمل می آوردند. محرابها و منبرها نیز بوسیله ٔ تزیینات باشکوه بصورت کنده کاری بر سنگ و چوب و گچ و مرمر مزین می گشتند، یا با کاشی مرقع و یا قطعات براق تزیین می یافتند. محرابهای گچ بری شده در مساجد اصفهان و ابرقو و بسطام و غیره محفوظ مانده است. گچ بری محراب یکی از تالارهای جنبی نماز مسجد جمعه ٔ اصفهان که در سال 710 هَ.ق. از طرف اولجایتوخان مغول هدیه شده شایان توجه خاص است. محراب زیبایی که از لحاظ هنری بسیار عالی است و مربوط به سال 623 هَ. ق. و در کاشان است، محفوظ مانده است. از زمان قدیم در هر مسجدی مناره ها یا منارهایی برپا می شده و آنها برج گونه هایی هستند که مؤذن از فراز آن اذان می گوید و مؤمنان را به ادای فریضه ٔ دینی می خواند. مناره نخستین بار در زمان امویان در سوریه پدید آمد. در مساجد بزرگ، مجالس درس برای هریک از فقها و علما، و مدارس یا مجالس درس دائمی در مساجد بزرگ وجود داشته. و این مساجد و مدارس موقوفاتی داشتند که درآمد آنها بالتمام صرف نگهداری مدرسان و دستیاران ایشان و دیگر خدام و همچنین تعمیر و مرمت بناها و غیره می گشته است.(از اسلام در ایران، از هجرت تا پایان قرن نهم هجری تألیف پطروشفسکی ترجمه ٔ کریم کشاورز صص 96- 103):
بوستان چون مسجد و شاخ درختان در رکوع
فاخته چون مؤذن و آواز اوبانگ نماز.
منوچهری.
نه در مسجد دهندم ره که مستی
نه در میخانه کاین خمّار خام است.
احمدجام.
بامدادان سوی مسجد می شدم
پیری از کوی مغان آمد برون.
خاقانی.
در مسجدند و ساخته چون مهد کودکان
هم آبخانه در وی و هم جای خوابشان.
خاقانی.
خفته در مسجد خوداو را خواب کو
مرد غرقه گشته چون خسبد بگو.
مولوی(مثنوی).
ابلهان تعظیم مسجد می کنند
در جفای اهل دل جد می کنند.
مولوی(مثنوی).
مسجدی کز حرام برسازی
عاقبت خر در آن کند بازی.
اوحدی.
مسجد المراءه بیتها.(حدیث).
مسجد زن خانه ٔ زن باشد.(امثال و حکم دهخدا).
- مسجد آدینه، مسجدی که روز جمعه در آن نماز گذارند.(آنندراج). مسجد جامع. مسجد جمعه: روز آدینه به مسجد آدینه رود تا رسم تهنیت نیز گزارده شود.(تاریخ بیهقی ص 288). مثال ده تا خوانها زنند از درگاه تا در مسجد آدینه.(تاریخ بیهقی ص 291). از دروازه ٔ ری تا در مسجد آدینه بیاراستند.(تاریخ بیهقی ص 375). مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همگی کفشها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس کفش آن کسان را نبرد.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 7).
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس.
سعدی.
بر کنار حوضی ایستاده بودند که در جوار مسجد آدینه ٔ کهنه بود.(انیس الطالبین نسخه ٔ خطی ص 96).
- مسجد جامع، مسجد آدینه. مزگت آدینه. مسجد جمعه. مسجد بزرگی که نماز آدینه در آن می خوانند. و اغلب شهرها دارای مسجد جامعی است که عادهً از آثار تاریخی بشمار می آید. رجوع به مسجد شود: روز آدینه ابراهیم به مسجدجامع آمد و ساخته تر بود.(تاریخ بیهقی ص 564). بر این ترتیب به مسجدجامع آمد [مسعود] سخت آهسته.(تاریخ بیهقی ص 292). روز آدینه ٔ دیگر به مسجد جامع آمد بابسیار سوار و پیاده ساخته و کوکبه ٔ بزرگ.(تاریخ بیهقی ص 705). سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نمازکردم.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 2). مسجد جامع هم از این سنگ سیاه است.(سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 14). به وقت نهضت فرموده بود تا از بهر مسجد جامع به غزنه عرصه ای اختیار کنند.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 420). تا در موکب عالی به سمرقند رفته آنجا بر مسجد جامعی که ساخته خواهد شد کار کنند.(حبیب السیر ج 3 ص 155).
- مسجد جمعه، مسجد آدینه. مسجد جامع. مسجد بزرگی که در آن نماز جمعه می گزارند و عادهً هر شهری یک یا چند مسجد جمعه دارد. رجوع به مسجد شود.
- امثال و تعبیرات مثلی:
برای یک بی نماز در مسجد را نمی بندند.
چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است.
در مسجد است، نه کندنی است نه سوختنی.
در مسجد باز است حیای سگ کجا رفته.
در مسجد نه کندنی است نه سوزاندنی.
مثل مسجد درگز نه شیعه در آن نماز گزارد نه سنی.
مثل مسجد یا مثل مسجد خدا، تهی. بی اسباب.
مسجد جای خربستن نیست.
مسجد را نساخته کور عصایش را زد.
مسجد گرم و گدا آسوده.
مؤمن مسجدندیده.
هنوز مسجد ساخته نشده کور بر درش نشست.(امثال و حکم دهخدا).
|| در اصطلاح سالکان، مظهر تجلی جمال را گویند. || آستانه ٔ پیر و مرشد.(کشاف اصطلاحات الفنون). || دل عارف کامل و مؤمن.(فرهنگ مصطلحات عرفا).

مسجد. [م َ ج ِ](اِخ) دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 12هزارگزی شمال ساردوئیه و 7هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

مسجد. [م َ ج ِ](اِخ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 63هزارگزی جنوب شرقی مراغه و 12هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب. آب آن از رود آجرلو و راه آن مالرو است.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

مسجد. [م َ ج َ](ع اِ) پیشانی.(منتهی الارب). پیشانی شخص که اثر سجده بر آن بماند.(از اقرب الموارد). در لغت به معنی سجده گاه، و در اصطلاح علما، موضع سجود را گویند هر جا که باشد.(از کشاف اصطلاحات الفنون). هر یک از هفت جای مرد که گاه سجده بر زمین رسد. آنجا که بر زمین نشیند در سجود از پیشانی و نوک پا و زانو و کف دست. آنجای که بر زمین رسد از پیشانی گاه سجود. آنجا که بر زمین رسد از اندام آدمی گاه سجده و آن هفت است. ج، مَساجِد.(اقرب الموارد). رجوع به مساجد و مساجد سبعه شود. || نماز.(منتهی الارب)(آنندراج). || مزگت و مَسجِد.(از اقرب الموارد). رجوع به مسجِد شود.


ملک

ملک. [م َ ل َ](ع اِ) فرشته. ج، ملائکه. املاک.(مهذب الاسماء). فرشته.(ترجمان القرآن)(منتهی الارب)(آنندراج). فرشته. ج، ملائکه. ملائک.(ناظم الاطباء). سروش. فرشته. فریشته. فرسته. روح.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جسم لطیف نورانی که به اشکال گوناگون متشکل می شود.(از تعریفات جرجانی). اجسامی هوائیه و لطیفه و توانا بر تشکل به اشکال مختلفه و در آسمانها مقیم باشند و این قول اکثر مسلمانان است و...(از کشاف اصطلاحات الفنون):
شنیدم که کاوس ازآن بر فلک
همی رفت تا بگذرد از ملک.
فردوسی.
ز تعظیم و جلال و منزل و قصر رفیع تو
ملک دربان فلک چاکر قضا واله قدر حیران.
ناصرخسرو.
دهد همی فلک از خلق تو به طبع نشاط
برد همی ملک از خلق تو به خلد نسیم.
ابوالفرج رونی(دیوان چ چاپکین ص 87).
دولتش را بطبع سازد چرخ
از ملک شیعه از نجوم خدم.
ابوالفرج رونی.
چون زور ملک چرخ درآورد به زه
از چرخ ملک بانگ برآورد که زه.
ابوالفرج رونی(دیوان چ چاپکین ص 144).
ملک ز اوج فلک می دهد به طبع اقرار
که او مهین ملوک زمین تواند بود.
ابوالفرج رونی.
کز فلک هرساعتی گوید ملک
خسرو ابراهیم گیتی دار باد.
مسعودسعد.
تا جهان است ملک سلطان باد
در جهانش به ملک فرمان باد.
مسعودسعد.
در تو هم دیوی است و هم ملکی
هم زمینی به قدر و هم فلکی
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.
سنائی.
از سیرت و سان رشک ملوک و ملک آمد
حاصل نتوان کرد چنین سیرت و سان را.
انوری.
ای نمودار ارتفاع فلک
ساکنانت مقدسان چو ملک.
انوری(دیوان چ مدرس رضوی ص 669).
بندگی تو خرد از دل و از جان کند
غاشیه ٔ تو ملک از بن دندان برد
چرخ از این روی کرد پشت دوتا تا مگر
قوت خرد زین دهد قوت ملک زآن برد.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید دستگردی ص 88).
فلک بهر زمین بوست چو اختر سرنگون افتد
ملک از بهر انگشتت چو گردون اوفتان خیزد.
جمال الدین عبدالرزاق(ایضاً ص 90).
تا که اسرار قدر در تتق پرده ٔ غیب
ز اطلاع بشر و علم ملک مکتوم است
باد جان تو ز تیر حدثان ایمن و هست
که غژاکندتو حفظ ملک قیوم است.
جمال الدین عبدالرزاق(ایضاً ص 65).
بر درگه تو فلک مجاور
در خدمت تو ملک مواظب.
جمال الدین عبدالرزاق(ایضاً ص 50).
دم خاقانی ار ملک شنود
جان به خاقان اکبر اندازد.
خاقانی.
منم که گاه کتابت سواد شعر مرا
فلک سزد که شود دفتر و ملک وراق.
خاقانی.
ور ملک باشم بر آن عیسی نفس
سبحه ٔ پروین نشان خواهم فشاند.
خاقانی.
خاقان اکبر کز فلک بانگ آمدش که الامر لک
در پای او دست ملک روح معلا ریخته.
خاقانی.
از کائنات به ز ملک نیست هیچ کس
او هم اسیر دهشت درگاه کبریاست.
ظهیر فاریابی.
معدن رحم اله آمد ملک
گفت چون ریزم به ریش او نمک.
مولوی.
ز فر شاه شمس الدین شده تبریز صد چون چین
ملک نیز آمد از رضوان سلام آورد مستان را.
مولوی.
این بشر هم ز امتحان قسمت شدند
آدمی شکلند و سه امت شدند
یک گره مستغرق مطلق شده
همچو عیسی با ملک ملحق شده.
مولوی.
گر نبودی امیدِ راحت و رنج
پای درویش بر فلک بودی
ور وزیر از خدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی.
سعدی(گلستان چ یوسفی ص 80).
من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملک است
یا پری پیکر مه روی ملک سیما بود.
سعدی.
خلف دیده ٔ سلغر شرف دولت و ملک
ملک آیت رحمت ملک ملک گشای.
سعدی(کلیات چ مصفا ص 734).
طبع تو گلدسته ٔ باغ فلک
رای تو آیینه ٔ روی ملک.
خواجوی کرمانی(روضهالانوار چ کوهی کرمانی ص 9).
فوج ملک بیدق خیل تو شاه
اوج فلک مطلعمهر تو ماه.
خواجوی کرمانی(ایضاً ص 10).
لطف ملک ز سگ صفتان آرزو مبر
کاندر نهادگرگ شبانی میش نیست.
ابن یمین.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم.
حافظ.
روحی دید در بدن مصور و ملکی یافت در صورت بشر.(حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 8).
- چار ملک، چهار ملک مقرب. جبرئیل، میکائیل، اسرافیل، عزرائیل:
چارملک در دو صبح داعی بخت تواند
باد به آیین خضر دعوتشان مستجاب.
خاقانی.
چار ملک بلبل بستان تو
هفت فلک صحن شبستان تو.
خواجوی کرمانی(روضه الانوار چ کوهی کرمانی ص 7).
- ملک نقاله، فرشته ای که تن مردگان را از مدفن خود به جای دیگر نقل می کند.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذیل نقاله شود.
|| آب را مَلَک گویند. یقال: الماء ملک امر؛ زیرا چون آب با کسی باشد مالک حکم خود خواهد بود و بدان امر وی قائم وبرپا می باشد.(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد)(از منتهی الارب).

ملک. [م َ ل ِ](اِخ) نامی از نامهای صفات الهی. خدای تعالی. خدای متعال. ملک العرش.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
وز تو بپذیراد ملک هرچه بدادی
وز کید جهان حافظ تو باد جهاندار.
منوچهری.
ز جاه صاحب عادل ملک بگرداناد
گزند چشم بد و طعن حاسد وعاذل.
سوزنی.
خار آفرید و نار ملک تا حسود تو
دوزد به خار دیده و سوزد به نار دل.
سوزنی.
به زهد سلمان اندر رسان مرا ملکا
چو یافتم ز پدر کز نژاد سلمانم.
سوزنی.

ملک. [م ُ / م َ / م ِ / م َ ل َ / م ُ ل ُ](ع اِ) ما له ملک، دارای چیزی که مالک باشد نیست.(از منتهی الارب)(ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد).

ملک. [م ِ / م ُ](ع اِ) مأخوذ از تازی، هرآنچه در تصرف کسی باشد و مالک آن بود.(از ناظم الاطباء). دارائی. هستی. آنچه در تصرف کسی باشد چون خانه و باغ و مزرعه و امثال اینها. ج، املاک.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): هر چیزی که ملک من است... یا ملک من شود در بازمانده ٔ عمرم از زر... یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش یا متاع یا زمین و جای یا باغ... از ملک من بیرون است.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 315).
ای جوادی که کوه و دریا را
با عطای تو ملک و مال نماند.
ابوالفرج رونی.
هر مال که داشت در یسارش
ملک دگران شد از یمینش.
عثمان مختاری(دیوان چ همایی ص 534).
هر مال و کراع و ملک که آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و مستحقان و مصالح ثغور قسمت و بخش کرد.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 91).
جان که جان آفرین به ما داده ست
ملک ما نیست بلکه مهمان است.
ادیب صابر.
ولیکن گرفتم که هرگز نجویم
نه ملک و منالی نه مال و متاعی.
خاقانی.
ملک ضعیفان به کف آورده گیر
مال یتیمان به ستم خورده گیر.
نظامی.
تا بداند ملک را از مستعار
وین رباط فانی از دارالقرار.
مولوی.
از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص.(گلستان).
ملک را آب و بندگان را نان
خانه را خرج و خرج را مهمان.
اوحدی.
نهصد و چند کاریز که ارباب ثروت اخراج کرده اند در آن باغات صرف می شود... و آب این کاریزها و رود همه ملک است الا کاریز زاهد... و دو دانگ از کاریز رشیدی که بر شش کیلان سبیل است.(نزههالقلوب).
- در ملک، در اختیار. در تصرف: جز ضیعتی که به گوزگانان دارد... هیچ چیز ندارد از صامت و ناطق در ملک خود.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 358).
- ملک ریزه، ملک کوچک:
جمعی اقاربم طمعخام بسته اند
در ملک ریزه ای که بدانم تعیش است.
ابن یمین.
- ملک طِلْق، ملکی که غیر درآن شرکت نداشته باشد:
ملک طِلْق از من ستان در وجه آن تا گویمت
لوحش اﷲ زو که خاک و زر به نزد او یکی است.
ابن یمین.

فرهنگ عمید

مسجد

محل عبادت مسلمانان،
* مسجد جامع (آدینه): مسجدی که روزهای جمعه در آن نماز جمعه می‌خوانند،

ترکی به فارسی

ملک

فرشته، ملک

فرهنگ معین

ملک

(مَ لِ) [ع.] (اِ.) پادشاه، صاحب ملک. ج. ملوک.

معادل ابجد

مسجد ملک

197

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری